سروده های عاشقانه
(اشعار, متن, دوبیتی, خاطره, داستان,پیام و عکس های عاشقانه)
سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

چر از آشیانه من سفر کردی

مرا چون مرغ بی بال وپر کردی

تمام عمرم یکسره با درد و غم گذشت

جز آن شبی را که با من سحر کردی

تمام غمها را یکباره بر دوشم فگندی

آنگاه که یکباره عزم سفر کردی

عمرم در انتظارت گذشت اما نیامدی

مگر زان همه عهد و پیمانت حذر کردی

عهدی که با من بستی،آنرا شکستی ورفتی

منی غم زده را غم زده تر کردی

 

یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

درد جدایی را چگونه به تو مفهوم کنم

اندرین باب تا به کی چند و چون کنم

همه به طعنه گویندم که گرفتار بی وفایم

مگر چگونه به حرفهای مردم کنم

یکبار نیامدی به سوی ما ای بی وفا

تا ترا وادار به خنده و تبسم کنم

دل به تو داده ام و جان نیز

چی حاجت که حکایت مجنون کنم

گر نمی دانی درد جدایی را

یکبار بیا در کنارم تا برایت معلوم کنم

 

یک شنبه 10 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده :

 

خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم .

 اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

خیلی آرامم ،از اینکه در کنارمی خوشحالم .

 اینک که دستان گرمت درون دستهای من است ، سرت بر روی شانه های من است شاید چشمهای خیسم  را نبینی اما میتوانی حس کنی که شانه هایت خیس است.

 من نیز مثل تو از فردا میترسم ، من نیز مثل تو میترسم تو را از دست بدهم و تنها خاطرات در کنار هم بودن بر جا بماند ! خاطره هایی که یاد آنها مرا دیوانه میکند.

 اینک که در آغوش مهربانت هستم ، خیلی آرامم ، کاش ثانیه ها در همین لحظه که تو در کنارمی بایستد حتی یک ثانیه نیز جلو نرود .

 این لحظه را برای همیشه و تا ابد میخواهم ، تو را از همین لحظه و برای همیشه میخواهم.

 حتی فکر اینکه یک لحظه نیز بدون تو باشم مرا پریشان میکند.

 نه عزیزم بدون تو هرگز ! بدون تو نه مهتاب برایم نورانیست و نه خورشید برایم آفتابیست.

 نه ستاره ای در آسمان قلبم میدرخشد و نه بارانی در کویر دلم می بارد.

 سخت است بی تو بودن ، تلخ است دور از تو بودن ، محال است بی تو نفس کشیدن.

 با تو نفس کشیدن ، در این ثانیه ، در این لحظه که  در کنارمی شیرین است ، چقدر این لحظه زیباست ، خاطره ایست به یادماندنی.

 کاش امروز همان فردای ما بود ، کاش امروز که تو در کنارمی همان لحظه آخر زندگی ام بود. دلم میخواهد این لحظه بمیرم ، تا از عشق تو مرده باشم تا در آغوش تو از این دنیا رفته باشم .

 نرو از کنارم ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگو هر چه دل تنگت میخواهد.

 میدانم که دلتنگی ، میدانم که دلت همیشه با من است ، به من امید بده تا با امید تو عاشقانه زندگی کنم .

 با تو بودن را از امروز تا لحظه مرگ میخواهم ، بی تو بودن را هیچگاه ، حتی یک لحظه نیز باور ندارم .

 خیلی آرامم ، از اینکه در کنارمی شادابم

 

پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

 

بی تو خیلی تنهایم         با همه نا آشـــــنایم

چرا تنهایم گذاشتیی؟      کسی نه میشنود صدایم                                  

 

 

 

دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

بیا که در فراقت بـی قرارم
به خدا لحظه ی آرام ندارم
تو که برده ی از من دل و دین را
بیا که در فراقت جان می سپارم 

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

ماه رمضان بود و نزدیک عیدو تمام کودکان همسایه ها آمدن عید را لحظه شماری میکردند اما بجز از من، گرچه کودک بودم اما تقدیر مرا از خوشی های دوران کودکی محروم کرده بود، بلی مدتی بود که پدر، مادر، برادر و خواهرم همه ما سخت مریض بودیم، دوا که هیچ، در خانه ما حتی یک جوش چای خشک هم پیدا نمی شد و شب و روز خود را با گرسنگی سپری میکردیم، یکی از روز ها پدرم گرچه سخت مریض بود اما مجبورآ از جاه بلند شد و گفت من میروم کار کردن تا برای شما نان خشک بیاورم. جنگ های داخلی در شهر کابل جریان داشت اما پدرم رفت تا لقمه نانی بیاورد و من بازهم به خواب رفتم، هر باریکه چشمانم را باز میکردم به چهار اطرافم نگاه میکردم اما از پدرم خبری نبود، آنروز آفتاب خیلی غمگینانه می تابید و دل آسمان گرفته به نظر میرسید، فکر میکردم آنروز آسمان دلش به حال ما سوخته اما چی میدانستم که غمگینی آفتاب حامل پیامی است?

 

روز داشت به پایان خود نزدیک می شد اما بازهم در انتظار آمدن پدر بودیم، خوب یادم است یکبار که چشمانم را باز کردم مادرم را بالای سرم یافتم از مادرم پرسیدم. پدرم نیامده؟ گفت: نه بچیم نیامده و دوباره به خواب رفتم اما این همه انتظار بیهوده بود، ما انتظار آمدن پدر را می کشیدیم بی خبر ازینکه دست سرنوشت پدرم را در میان خونش غلطانده، بلی اینبار وقتیکه چشمانم را باز کردم در خانه خاله ام را دیدم سر جایم نشستم و پرسیدم. پدرم نیامده؟ اما با کمال تعجب صدای لرزان مادرم را شنیدم که از لابلای گلوی بغض گرفته اش برون آمد. نه جان مادر پدرت در شفاخانه است. پرسیدم. شفاخانه؟ مگر چرا؟ مادرم گفت: هیچ خو مریض بود مریضی اش زیاد شده و به شفاخانه رفته و ....... در همان لحظه خواهرم که نسبت بمن خوردتر بود صدایش بلندشد. نه برادر من حرفهای خاله ام را شنیدم پدرم زخمی شده،آنروز را تا به شام در انتظار آمدن پدر نشستیم بی خبر ازینکه پدرم مرمی خورده و زخمی شده. خدا را هزار بار شکر که آن ایام با تمام سیاگی هایش گذشت اما آنروز هرگز فراموشم نمی شود.

 


زندگی ام را تیره و تار کردی
عشق را در قلبم کشتی ، مرا تنها گذاشتی و رفتی
من که چیزی جز یک قلب در سینه نداشتم، همان قلب را نیز زیر پاهایت له کردی.
غرورم را شکستی و مرا بیچاره کردی.
مرا در این دنیای بی محبت آواره کردی.
احساس را از من گرفتی و مرا بی احساس کردی.
اینک دلی دارم از جنس سنگ ، حتی به یک گل پژمرده نیز رحم نمیکنم.
معنی محبت را نمیدانم ، کلام عشق برایم بیگانه است ، قدر خودم را نیز نمیدانم.
مدتی بود بیخیال بودم ، تو را از یاد برده بودم ، اما قلبم همیشه به یاد تو بود ،اسم تو بر روی آن حک شده بود
یک زندگی سیاه ، با درد دلهای پر از غم
دلم برای خودم نمیسوزد ، دلم برای قلب شکسته ام میسوزد که چرا اینگونه پریشان است
دیگر نه معنی وفا را میدانم و نه  بی وفایی را
دیگر نه معنی یکرنگی را میدانم و نه  خیانت را
دلتنگی را نمیشناسم ، با خودم قهر کرده ام ، به انتظار هیچ چیز جز مرگ نیستم
زندگی ام را نابود کردی و رفتی ، حالا من کجا و تو کجا؟
من اینجا از غم و غصه میمیرم ، تو آنجا بر روی قله خوشبختی نشسته ای و مرا میبینی و میخندی .مرا نمیشناسی و با خود میگویی این دیوانه کیست
 

 

 

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

مرا در جـــــهان جز تو آرزوی نیست         اندرین باب جای گفتگوی نیست

صد همچو جان من به فدایت ای یار      نگاهم جز روی تو، به سوی نیست

 

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

امشب آرزو کردم هزار بار      که باز به خوابم آیی ای یار

تا چند بوسه بگیرم از لبانت    اما نیامدی و از خواب شدم بیدار  

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

وقـــــــــــتیکه به من نگاه میکنی             عجب محشری در دلم برپا میکنی

با چشمان سیا و دلفریب خویش             آخر ای یار قتل ما میـــــــــــــکنی  

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

خنـــــــــــــــــــــــــــجر مزن بر فرق من    

فرق من از خون دل رنگین اســــــــــــــــــت

ای کاش تو هم مبتلا گردی به درد من   

تا که بینی درد هجرانت چقدر سنگین است  

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

به خدا تو جان من و جانان منی       

مبالغه نیست گر گویم ایمان منی

تو که عقل و هوش از من گرفته ی    

بدون شــــــک خدای دوران منی

 

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

نمیدانم تو کی یی، از کجایی ؟    بسیار قشنگی، دلـــــــربایی

عجب چشمان، عجب لبـــــها      هرکه هستی، آفت جان مایی  

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

امشب اگر ســـــــحر نمی شود عیبی نیست

خیالات تو از سرم بدر نمی شود عیبی نیست

بگزار امشب هم محوی خیالات تو باشم

اگر غمهایم کمـــــــتر نمی شود عیبی نیست  

جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

بیا تا بهار را با تو آغاز کنم     برای زندگی، آهنگ دیگر ساز کنم

بیا تا از شوق رخ زیبای تو      همـــــــــــــــــچو پروانه پرواز کنم  

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 124
تعداد نظرات : 96
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


bahar22

كد پرواز پرندگان

كد عكس تصادفی

.

.





تعبیر خواب آنلاین

فال امروز